این شعر از آقای توحید ابراهیمی مدیر همین وبسایت یعنی(می مانیم...) می باشد.
دریا برای اصغر تو آب می شد
عالم برای اشک او بی تاب می شد
*
می خواست تصویرش بماند در دوعالم
پس قامتش در دست بابا قاب می شد
*
چشمان او مثل ستاره هرچه باشد
آخر برادرزاده ی مهتاب می شد
*
او چشمه بود و داشت گل می کرد آن روز
خاری به چشم لشکر مرداب می شد
*
وقتی که گلچین اختیار آب را داشت
پس دسته گل با تشنگی در خواب می شد
*
بین دو دستان نگارش در قنوت است
یک دشت بهر این علی محراب می شد
*
یک حرمله کافیست بهر روضه خوانها
داغش برابر با همه اصحاب می شد
*
او آبروی هرچه اقیانوس را برد
دریا برای اصغر تو آب می شد