loading...
می مانیم...
mobasher بازدید : 146 دوشنبه 31 شهریور 1393 نظرات (0)

بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم .يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند . بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم .خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند . يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد .همه بدون توجه ، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند . يكتركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند . ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت : برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي ! همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزي نگرفتند .


mobasher بازدید : 121 دوشنبه 31 شهریور 1393 نظرات (0)

پیرمردی گوشی را برداشت و بعد ازیکی دو تا سرفه گفت : بهشت زهرا بفرمائید راستش من کار دیگری داشتم وقصدم هم اذیت کردن نبود اما نمی دانم چی شد که یک دفعه یاد خوشمزگی بچه های جبهه افتادم و باخود گفتم بگذار یه خورده سر به سر پیرمرد بگذارم ((این بود که تا گفت بهشت زهرا بفرمایید . گفتم شهیدان زنده اند؟

 

با تعجب پرسيد يعني چه معلومه كه زنده اند بر منكرش لعنت .گفتم :((پس لطفا وصل كنيد قطعه بيست و سه .)) گفت : چي ؟ ترسيدم بهم بدوبيراه بگوييد كه گوشي را گذاشتم زمين و گفتم ما نبوديم !!!!

mobasher بازدید : 119 یکشنبه 30 شهریور 1393 نظرات (0)

داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپاره اومد و بوممممم ... .
نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین.دوربینو برداشتم رفتم سراغش.بهش گفتم : تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم.
اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید!
بهش گفتم :بابا این چه جمله ایه!قراره از تلویزیون پخش بشه ها... یه جمله بهتر بگو برادر ...
با همون لهجه اصفهانیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده!

mobasher بازدید : 117 یکشنبه 30 شهریور 1393 نظرات (0)

 يك شب قبل از عمليات كربلاي يك (9/4/65 مهران) بود ،‌پادگان ظفر ايلام .يكي از دوستانمان ماموريت داشت به عنوان امدادگر در گرداني فعاليت كند .شب اولي كه به آنجا رفته بود ، ساعت دوصبح بيدار مي شود و مي بيند عده اي مشغول نمازند .بنده خدا تا اون روز كه نمي دونسته نمازه شب چيست . به ساعتش نگاه مي كند .با خودش مي گويد لابد دارند نماز قضا مي خوانند . اما حالا چه وقت نماز قضا خواندن  است . صبح آن روز اورا ديدم .جريان را به من گفت وشكايت داشت كه بچه هاي گردان دامغان ، ديشب تا صبح نماز قضا مي خواندند ! برايش توضيح دادم كه قضيه از چه قرار است .كلي شرمنده شد .

mobasher بازدید : 120 شنبه 29 شهریور 1393 نظرات (0)

از بچه هاي خط نگهدار گردان صاحب زمان الزمان(عج)بود.ميگفتند شبي به كمين رفته بود كه صداي مشكوكي شنيد.با عجله به سنگر فرماندهي برگشت و گفت: بجنبيد كه عراقي اند شايد نيروهاي خودي باشند ؟گفته بود: نه بابا با گوش هاي خودم شنيدم كه عربي سرفه مي كردند.

mobasher بازدید : 133 شنبه 29 شهریور 1393 نظرات (0)

آشپز وكمك آشپز ، تازه وارد بودند و با شوخي بچه ها ناآشنا . آشپز ، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چيد جلوي بچه ها .رفت نون بياره كه عليرضا بلند شد و گفت : (( بچه ها ! يادتون نره ! )) آشپزاومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوي هر نفر ورفت . بچه ها تند نون هارو گذاشتند زير پيراهنشون . كمك آشپز اومد نگاه سفره كرد . تعجب كرد . تند و تند براي هرنفر دوتا كوكو گذاشت ورفت . بچه ها با سرعت كوكوها رو گذاشتند لاي نون هائي كه زير پيراهنشون بود . آشپز و كمك آشپز اومدن بالا سر بچه ها . زل زدند به سفره . بچه ها شروع كردند به گفتن شعار هميشگي :(( ما گشنمونه ياالله ! )) . كه حاجي داخل سنگر شد و گفت: چه خبره ؟ آشپز دويد روبروي حاجي و گفت : حاجي ! اينها ديگه كيند ! كجا بودند! ديوونه اند يا موجي ؟!! . فرمانده با خنده پرسيد چي شده ؟ آشپز گفت تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقائي هاي گشنه هرچي بود بلعيدند !! آشپز داشت بلبل زبوني ميكرد كه بچه ها نونها و كوكوهارو يواشكي گذاشتند تو سفره . حاجي گفت اين بيچاره ها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند ! آشپز نگاه سفره كرد . كمي چشماشو باز وبسته كرد . با تعجب سرش رو تكوني داد و گفت : جل الخالق !؟ اينها ديونه اند يا اجنه ؟!‌ و بعد رفت تو آشپزخونه ..هنوز نرفته بود كه صداي خنده ي بچه ها سنگرو لرزوند ...

mobasher بازدید : 112 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (0)

یکی فریاد زد : آنجا را نگاه کنید ... !

یکدفعه دیدیم یک تانک عراقی از دور چرخید و دور زد و یک راست آمد طرف ما . هر کسی به سویی دوید . آماده شدیم که تانک را بزنیم .

تانک، وقتی که به نزدیک رسید، ناگهان ایستاد . دریچه بالایی اش آرام باز شد . فکر کردیم راننده اش می خواهد تسلیم شود . همه، اسلحه ها را آماده کردیم .

احمد، از بچه های نترس و شجاع ما بود . سرش را از داخل تانک بیرون آورد، می خندید .

داد زدم : احمد !

گفت : نترسید، اون پشت بود . بعثی ها ولش کرده بودند به امان خدا ! من هم اون قدر باهاش ور رفتم تا روشن شد و آوردمش اینجا . حتماً به دردمان می خورد

درباره ما
Profile Pic
با سلام خدمت شما کاربر گرامی این وبسایت در جهت حفظ و گسترش فرهنگ ملی و عقاید و آرمان های انقلاب اسلامی ساخته شده است. برای خواندن ودیدن تمامی مطالب لطفا ابتدا عضو شوید. در انجمن می توانید به گفتگو بپردازید. برای اطلاع از اخرین بروز رسانی و دریافت پیامک در زمان ولادت ها و شهادت ها لطفا در سامانه پیامکی عضو شوید. با تشکر مدیریت وبسایت.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • قیمت اجاره خودرو
  • شهيد علمدار
  • سایت جامع آزادگان
  • دوست قرآن
  • بسیج دانشجویی موسسه آموزش عالی طبری
  • آپلود عکس
  • هیئت زینبیون ساری
  • پایگاه اطلاع رسانی مهدویت
  • کتابخانه مجازی
  • مطالب مذهبی روز
  • ابزار وب
  • پنل گفتگو با اعضا
  • اسلام کوئست
  • تست اعتیاد به اینترنت
  • تبلیغات رایگان اینترنتی
  • وب سایت فرهنگی مذهبی مهناج
  • اخرالزمان
  • پرسمان احکام
  • پایگاه اطلاع رسانی آیت العظمی بهجت
  • پایگاه اطلاع رسانی آیت الله نوری همدانی
  • پایگاه اطلاع رسانی علامه بهلول گنابادی (ره)
  • پایگاه اطلاع رسانی آیت الله دستغیب
  • پایگاه اطلاع رسانی آیت الله العظمی سید علی خامنه ای
  • پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سیستانی
  • پایگاه آیت الله فاضل لنکرانی
  • پایگاه اطلاع رسانی آیت الله صافی گلپایگانی
  • پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی
  • پایگاه اطلاع رسانی آیت الله صانعی
  • ویکیپدیا فارسی
  • ابزار وب مذهبی
  • سایت موسسه ی نینوا
  • سایت عاشقان امام حسین(ع)
  • صالحین بهشتی
  • جنگ نرم و تحولات منطقه
  • اسلام دانلود
  • لینکستان سایت های مذهبی
  • پورتال رسمی آنتی666
  • جنبش مصاف
  • قیمت روز خودروی شما
  • بزرگترین کامیونیتی ایرانیان مقیم استرالیا
  • دانلود سریال جدید
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    آیا از مطالب سایت راضی هستید؟
    بنر دوستان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 278
  • کل نظرات : 70
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 54
  • آی پی دیروز : 40
  • بازدید امروز : 1,117
  • باردید دیروز : 75
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,314
  • بازدید ماه : 1,256
  • بازدید سال : 12,221
  • بازدید کلی : 138,697
  • کدهای اختصاصی
    عضویت سامانه وبسایت ما


    آپلود عکس | آپلود | سایت آپلود عکس | اپلود عکس

    لوگوی وبلاگ ما
    معرفی کتاب

    کتاب موعود نامه یا الفبای مهدویت

    نوشته ی مجنبی تونه ای

    انتشارات مشهور

    http://www.zarrinbook.com/media/catalog/product/ls_ec3c0_m3.jpg